در لحظه هایی که نه اتفاق دلهره آوری در راهه و نه هیچ چیز نگران کننده ای، در پی آرامش نامحسوسی هستی؛ که حس می کنی در پی آن روح تازه و نویی ست؛ انرژی ای شگفت وجودت رو فرا میگیره. سینه ات خالی از کینه و نفرت، آدما رو خوب حس می کنی، قدمهات استوار و به فراتر از لحظه ها میری. لحظه هایی که غریبه ای آشنا تو رو از ازدحام آدما به سوی خود میکشونه. مست و مدهوش از همه پیچیدگی ها و دل نگرانی ها میگذری؛ رازهای ناگفته ای رو می بینی ولی نمیدونی چرا چنین حس و حالی داری؟! به خودت که میای میخوای باز بری تو ازدحام آدما ... اما با هر قدم که دور می شی، بعض گلوت رو می فشارد، سست میشی و تازه حس می کنی شاهکار آفرینش وجودت و پر کرده... احساس خوشایندی به سراغت میاد و دلت میخواد همونجا در ازدحام آدمها فریاد بکشی : من عاشقم !!!
سلام آسمونی
تجربه گذشتگان نشون میده که این جمله خاص رو باید خیلی آروم بگی، اگه فریاد بزنی عشق میترسه و فرار میکنه
بیا اونورا
خیلی قشنگ بود.
موفق باشید.
اما دیر به دیر آپ نکنید. عاشق شدن هم حس عجیب و غریبیه و خلی هم تلخی و شیرینی به همراه داره!
سلام.با قسمت سیزدهم خاطرات در منتظر نظرتم دوست گرامی[گل]
بله بله؟ نفهمیدم چی شد؟ بسلامتی عاشق شدید؟ مبارکه... نگفته بودید قربان؟! (پارازیت... دارم بدجوری نگات میکنم یعنی که مواظب خودت باش!)
پس بقیه شو چرا نگفتی؟ عاشق کی؟ ها؟ زود باش اعتراف کن!
سلام
عیدتون مبارک
روزاتون یاسمنى
سلام
چه خوب که به رویاهاتون رسیدین......موفق باشین!!!
سلام دوست عزیز
بیا به وبلاگ منو دلنشته های دل خسته و زخمی ام رو بخون و ادامه بده
اگه هم راهنمایی خاصی به ذهنت رسید بهم بگو ..گرجه کار ما از راهنمایی گذشته
دوست داشتی لینک کنیم همدیگرو؟
مرسی از مطالبت
با ی بای